[فعل]

to lubricate

/ˈlubrɪˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: lubricated] [گذشته: lubricated] [گذشته کامل: lubricated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روغن‌کاری کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چرب کردن روغن‌کاری کردن
مترادف و متضاد grease oil
  • 1.A large quantity of grease is needed to lubricate an airplane engine.
    1. مقدار زیادی روغن برای روغن‌کاری کردن موتور هواپیما لازم است.
  • 2.The bulky wheels of a railroad train must be lubricated each week.
    2. چرخ‌های بزرگ قطار راه آهن باید هر هفته روغن‌کاری شود.
  • 3.When an engine is lubricated, it works much better.
    3. وقتی موتوری روغن کاری شود بسیار بهتر کار می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان