Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آرایش
2 . لوازم آرایش
3 . ترکیب
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
make-up
/ˈmeɪk ʌp/
غیرقابل شمارش
1
آرایش
گریم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرایش
بزک
چهرهپردازی
گریم
1.She never wears make-up.
1. او هیچوقت آرایش نمیکند.
eye make-up
آرایش چشم
make-up artist
چهرهپرداز [گریمور]
2
لوازم آرایش
1.We don't want any make-up.
1. هیچ لوازم آرایشی نمیخواهیم.
3
ترکیب
1.Ireland did show up a number of flaws in the England team's make-up.
1. ایرلند تعدادی از ایرادات ترکیب تیم انگلیس را نمایان کرد.
the make-up of a TV audience
ترکیب مخاطبان تلویزیون
تصاویر
کلمات نزدیک
make-believe
make yourself at home
make use of
make up one's mind
make up for lost time
make-up artist
makeover
maker
makeshift
makeup
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان