[اسم]

marshal

/ˈmɑːrʃl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ارتشبد ژنرال

2 مارشال رییس، مامور دادگاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: مارشال
  • 1.He was brought into the courtroom by two federal marshals.
    1. او توسط دو مارشال فدرال به دادگاه آورده شد.
a fire marshal
رییس آتش‌نشانی
[فعل]

to marshal

/ˈmɑːrʃl/
فعل گذرا
[گذشته: marshaled] [گذشته: marshaled] [گذشته کامل: marshaled]

3 هدایت کردن (جمعیت) کنترل کردن، نظم بخشیدن

formal
  • 1.Police were brought in to marshal the crowd.
    1. نیروی پلیس برای هدایت کردن جمعیت آورده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان