Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آب شدن
2 . آب کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to melt
/mɛlt/
فعل ناگذر
[گذشته: melted]
[گذشته: melted]
[گذشته کامل: melted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
آب شدن
ذوب شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آب شدن
ذوب شدن
مترادف و متضاد
liquefy
1.The snow usually melts by mid March.
1. برف معمولاً تا اواسط مارس آب میشود.
2.The snow was beginning to melt.
2. برف شروع به آب شدن کرده بود.
2
آب کردن
ذوب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آب کردن
ذوب کردن
to melt something
چیزی را آب کردن
I melted butter to make a cake.
من کره را آب کردم تا کیک درست کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
melon
melody
melodramatic
melodrama
melodious
melt down
melt in one's mouth
meltdown
melted
melting
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان