[فعل]

to merge

/mɜrʤ/
فعل ناگذر
[گذشته: merged] [گذشته: merged] [گذشته کامل: merged]

1 ادغام شدن یکی شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادغام شدن
  • 1.The country's two biggest banks are planning to merge.
    1. دو تا از بزرگ‌ترین بانک‌های کشور تصمیم دارند ادغام شوند.
  • 2.The stream merges with the river here.
    2. نهر در این مکان با رودخانه یکی می‌شود.

2 ادغام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ادغام کردن
  • 1.They decided to merge the two companies into one.
    1. آنها تصمیم گرفتند که آن دو شرکت را (به یک شرکت) ادغام کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان