[صفت]

minor

/ˈmɑɪ.nər/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more minor] [حالت عالی: most minor]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جزئی فرعی

معادل ها در دیکشنری فارسی: فرعی
مترادف و متضاد major
  • 1.It requires a few minor adjustments.
    1. آن به کمی تنظیمات جزئی نیاز دارد.
  • 2.She suffered only minor injuries.
    2. او فقط آسیب‌های جزئی دید [متحمل آسیب‌های جزئی شد].
a minor offense
تخلف جزئی
a minor road
یک جاده فرعی

2 مینور (موسیقی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: مینور
  • 1.Mahler’s Symphony No. 3 in D minor
    1. سمفونی "مالر" شماره 3 در گام ر مینور
[اسم]

minor

/ˈmɑɪ.nər/
قابل شمارش

3 رشته شناور رشته فرعی، رشته دوم

4 فرد زیر سن قانونی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خردسال صغیر
  • 1.It is an offense to serve alcohol to minors.
    1. الکل دادن به افراد زیر سن قانونی جرم است.
[فعل]

to minor

/ˈmɑɪ.nər/
فعل ناگذر
[گذشته: minored] [گذشته: minored] [گذشته کامل: minored]

5 در رشته دوم درس خواندن در رشته شناور تحصیل کردن

  • 1.Maggie majored in economics and minored in psychology.
    1. "مگی" اقتصاد را به عنوان رشته اصلی خواند و در روانشناسی به عنوان رشته فرعی تحصیل کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان