Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آینه
2 . منعکس کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
mirror
/ˈmɪrər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آینه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آیینه
مرآت
مترادف و متضاد
looking glass
reflector
1.She was looking at her reflection in the mirror.
1. او داشت به تصویر خود در آینه نگاه میکرد.
[فعل]
to mirror
/ˈmɪrər/
فعل گذرا
[گذشته: mirrored]
[گذشته: mirrored]
[گذشته کامل: mirrored]
صرف فعل
2
منعکس کردن
بازتاب کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
منعکس کردن
1.The results of the study mirror public opinion.
1. نتایج تحقیق نظر عموم را بازتاب می دهد.
2.The strength of the economy is mirrored in the standard of living of the people.
2. قدرت اقتصادی در سطح استاندارد زندگی انسان ها منعکس می شود.
تصاویر
کلمات نزدیک
miriam
mire
miranda
mirage
miraculously
mirror image
mirror site
mirth
misadventure
misandry
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان