[صفت]

momentary

/ˈməʊmənteri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more momentary] [حالت عالی: most momentary]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زودگذر کوتاه، لحظه‌ای، موقتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: کم‌دوام
مترادف و متضاد brief
  • 1.The accident was the result of a momentary lapse of concentration.
    1. (آن) حادثه نتیجه از دست دادن لحظه‌ای تمرکز بود.
  • 2.The announcement caused momentary confusion among the passengers.
    2. اطلاعیه منجر به گیجی لحظه‌ای بین مسافرها شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان