[اسم]

mommy

/ˈmɑːmi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مامانی مامان

معادل ها در دیکشنری فارسی: مامان
مترادف و متضاد momma mummy
  • 1.‘I want my mommy!’ he wailed.
    1. او گریه کرد: "من مامانم را می خواهم!"
  • 2.mommy and Daddy will be back soon.
    2. مامانی و بابایی خیلی زود برمی گردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان