Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . میمون
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
monkey
/ˈmʌŋ.ki/
قابل شمارش
[جمع: monkeys]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
میمون
معادل ها در دیکشنری فارسی:
میمون
1.Of all the animals at the zoo he liked the monkeys best.
1. از بین تمام حیوانات در باغ وحش او میمونها را از همه بیشتر دوست دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
monk
monitor
monism
monica
mongrel
monkey around
monkey business
monkey in the middle
monkey puzzle tree
monkey suit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان