[اسم]

mood

/muːd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حالت حس و حال، وضع (روحی)

مترادف و متضاد disposition state of mind temper
  • 1.The public mood changed dramatically after the bombing.
    1. وضع ملت بعد از بمب‌گذاری به طور قابل توجهی تغییر کرد.
in a good/bad mood
حس و حال خوب/بد
  • 1. She's in a bad mood.
    1. او حس و حال بدی دارد.
  • 2. She's in a good mood today.
    2. او امروز حس و حال خوبی دارد.
to be in the mood for
حس و حال چیزی را داشتن
  • I'm just not in the mood for a party tonight.
    من امشب اصلا حس و حال مهمانی را ندارم.
in the mood to
حس و حال چیزی را داشتن
  • I'm not really in the mood to go out tonight.
    من امشب واقعا حس و حال بیرون رفتن را ندارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان