Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حالت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
mood
/muːd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حالت
حس و حال، وضع (روحی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اوقات
حال
حال و هوا
دل و دماغ
روحیه
وجه
قلق
مترادف و متضاد
disposition
state of mind
temper
1.The public mood changed dramatically after the bombing.
1. وضع ملت بعد از بمبگذاری به طور قابل توجهی تغییر کرد.
in a good/bad mood
حس و حال خوب/بد
1. She's in a bad mood.
1. او حس و حال بدی دارد.
2. She's in a good mood today.
2. او امروز حس و حال خوبی دارد.
to be in the mood for
حس و حال چیزی را داشتن
I'm just not in the mood for a party tonight.
من امشب اصلا حس و حال مهمانی را ندارم.
in the mood to
حس و حال چیزی را داشتن
I'm not really in the mood to go out tonight.
من امشب واقعا حس و حال بیرون رفتن را ندارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
moo
monumentally
monumental arch
monumental
monument
moodily
moody
mooli
moon
moon about
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان