Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ذره
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
morsel
/ˈmɔrsəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ذره
لقمه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لقمه
مترادف و متضاد
bite
mouthful
1.If you had a morsel of intelligence, you would be uneasy, too.
1. اگر ذرهای عقل داشتی، تو هم مضطرب میشدی.
2.Suzanne was reluctant to try even a morsel of the lobster.
2. "سوزان" به امتحان کردن حتی یک لقمه از میگو هم بیمیل بود.
3.When Reynaldo went into the restaurant, he pledged to eat every morsel on his plate.
3. وقتی "ریلنالدو" وارد رستوران شد قسم خورد که تک تک لقمههای در بشقابش را بخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
morse code
morrison
morris dance
morris
morphology
mortal
mortal enemy
mortal remains
mortal wound
mortality
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان