[فعل]

to move out

/muv aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: moved out] [گذشته: moved out] [گذشته کامل: moved out]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (از جایی) اسباب‌کشی کردن (از جایی) نقل‌مکان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسباب‌کشی کردن
  • 1.Her landlord has given her a week to move out.
    1. صاحب‌خانه‌اش به او یک هفته (وقت) داده تا اسباب‌کشی کند.
  • 2.I will be moving out next week.
    2. هفته دیگر اسباب‌کشی می‌کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان