[اسم]

movement

/ˈmuːv.mənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حرکت

  • 1.He had no movement in his legs.
    1. او هیچ حرکتی در پاهایش نداشت.
  • 2.He made a sudden movement and frightened the bird away.
    2. او حرکتی ناگهانی کرد و آن پرنده را پراند.

2 جنبش

معادل ها در دیکشنری فارسی: جنبش نهضت
the women's movement
جنبش زنان

3 موومان (موسیقی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: موومان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان