Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (از جایی) اسبابکشی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to move out
/muv aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: moved out]
[گذشته: moved out]
[گذشته کامل: moved out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(از جایی) اسبابکشی کردن
(از جایی) نقلمکان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسبابکشی کردن
1.Her landlord has given her a week to move out.
1. صاحبخانهاش به او یک هفته (وقت) داده تا اسبابکشی کند.
2.I will be moving out next week.
2. هفته دیگر اسبابکشی میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
move on
move off
move into a new place
move in
move back
move over
move the goalposts
movement
movie
movie at a snail’s pace
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان