[اسم]

muddle

/ˈmʌdəl/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نابسامانی درهم و برهمی

مترادف و متضاد mess
  • 1.The finances were in a muddle.
    1. امور مالی در (وضعیت) نابسامانی بود.

2 گیجی سردرگمی، آشفتگی، پریشانی

  • 1.I was in such a muddle that I couldn’t find anything.
    1. به قدری در گیجی به سر می‌بردم که نتوانستم هیچ چیزی پیدا کنم.
[فعل]

to muddle

/ˈmʌdəl/
فعل گذرا
[گذشته: muddled] [گذشته: muddled] [گذشته کامل: muddled]

3 گیج کردن سردرگم کردن

  • 1.Stop it! You're muddling him.
    1. تمامش کن! داری او را گیج می‌کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان