[فعل]

to munch

/mʌnʧ/
فعل گذرا
[گذشته: munched] [گذشته: munched] [گذشته کامل: munched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بلند بلند (چیزی را) خوردن ملچ ملوچ کردن

  • 1.The kids were munching on chips in front of the TV.
    1. بچه‌ها داشتند جلوی تلویزیون بلند بلند چیپس می‌خوردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان