[فعل]

to mumble

/ˈmʌmbəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: mumbled] [گذشته: mumbled] [گذشته کامل: mumbled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زیر لب سخن گفتن من‌من کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زمزمه کردن من من کردن
مترادف و متضاد murmur mutter
  • 1.Ricky mumbled his awkward apology.
    1. "ریکی" عذرخواهی ناشیانه خود را زیر لب بیان کرد.
  • 2.This speech course will encourage you to stop mumbling and to speak more distinctly.
    2. این "دوره گفتار" شما را تشویق می‌کند که دیگر مِن‌مِن نکرده و واضح‌تر سخن بگویید.
  • 3.When the witness continued to mumble, the judge asked him to speak up.
    3. وقتی‌که شاهد شروع کرد به مِن‌مِن کردن، قاضی از او خواست که بلندتر حرف بزند.
[اسم]

mumble

/ˈmʌmbəl/
قابل شمارش

2 من من زیرلب حرف زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: من من
  • 1.He spoke in a low mumble, as if to himself.
    1. او آهسته من من کرد، انگار با خودش حرف می‌زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان