[قید]

nearly

/ˈnɪr.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تقریبا نزدیک بود

معادل ها در دیکشنری فارسی: تقریبا
مترادف و متضاد almost just about not quite quite
  • 1.I've nearly finished that book you lent me.
    1. من تقریبا آن کتاب که به من قرض دادید را تمام کرده‌ام.
  • 2.It was so funny - we nearly died laughing.
    2. آنقدر خنده‌دار بود - تقریبا از خنده مردیم.
  • 3.It's been nearly three months since my last haircut.
    3. تقریبا سه ماه از آخرین اصطلاح موی من می‌گذرد.
  • 4.She's nearly as tall as her father now.
    4. او اکنون تقریبا به بلندقدی پدرش است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان