[اسم]

neighbor

/ˈneɪbər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همسایه

معادل ها در دیکشنری فارسی: همسایه
  • 1.Have you met Pat, my next-door neighbor?
    1. آیا "پت" را دیده‌ای، همسایه کناری من؟
  • 2.Some of the neighbors complained about the noise from our party.
    2. برخی از همسایگان در مورد سروصدای مهمانی ما اعتراض کردند.

2 بغل‌دستی نفر بغل‌دستی

  • 1.Try not to look at what your neighbor is writing.
    1. سعی کن به چیزی که بغل‌دستی‌ات دارد می‌نویسد نگاه نکنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان