Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مجبور کردن
2 . لطف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to oblige
/əˈblaɪʤ/
فعل گذرا
[گذشته: obliged]
[گذشته: obliged]
[گذشته کامل: obliged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مجبور کردن
وادار کردن
مترادف و متضاد
compel
1.She obliged her friend to choose a new lab partner.
1. او دوستش را مجبور کرد که یک همگروهی آزمایشگاه جدید پیدا کند.
2.The law obliges companies to pay decent wages to their employees.
2. قانون شرکتها را وادار میکند تا به کارمندانشان حقوقهای کافی بپردازند.
2
لطف کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لطف کردن
1.Will you oblige me by filling in this form?
1. لطف میکنید این فرم را پر کنید؟
تصاویر
کلمات نزدیک
obligatory
obligation
obligated
oblation
objector
obliged
obliging
obligingly
oblique
oblique angle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان