Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . متعهد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
obligated
/ˈɑbləˌgeɪtɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more obligated]
[حالت عالی: most obligated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
متعهد
ملزم، مجبور، [تعهد داشتن]
معادل ها در دیکشنری فارسی:
موظف
مقید
1.She felt obligated to take care of her mother.
1. او متعهد به نگهداری از مادرش بود [او وظیفه داشت از مادرش نگهداری کند].
تصاویر
کلمات نزدیک
oblation
objector
objectivity
objectively
objective
obligation
obligatory
oblige
obliged
obliging
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان