[اسم]

obstacle

/ˈɑbstəkəl/
قابل شمارش
[جمع: obstacles]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مانع سد، مشکل

معادل ها در دیکشنری فارسی: سد محذور مانع گیر گره گرفتاری
مترادف و متضاد barrier block hindrance obstruction advantage aid asset
  • 1.Ignorance is an obstacle to progress.
    1. جهل مانعی برای پیشرفت است.
  • 2.Prejudice is often an obstacle to harmony among people.
    2. تعصب معمولا مانعی برای هماهنگی بین مردم است.
  • 3.The soldiers were compelled to get over such obstacles as ditches and barbed wire.
    3. سربازان مجبور شده بودند از موانعی مانند گودال و سیم خاردار عبور کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان