Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مرخصی
2 . خاموش
3 . تخفیف (داشتن)
4 . (در) فاصله مکانی دور
5 . لغوشده
6 . در نزدیکی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
off
/ɔːf/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مرخصی
مترادف و متضاد
absent
away
not at work
on holiday
to be off
مرخصی بودن
She was off last week.
او هفته پیش مرخصی بود.
to take some time off
مدتی مرخصی گرفتن
I'm going to take some time off to work on my house.
میخواهم مدتی مرخصی بگیرم تا به سر و وضع خانه برسم.
to have time off
مدتی مرخصی داشتن
I had six weeks off when my son was born.
وقتی پسرم به دنیا آمد شش هفته مرخصی داشتم.
2
خاموش
قطع
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خاموش
to be/turn off
خاموش بودن/کردن
1. Make sure the computers are turned off before you go home.
1. مطمئن شو که قبل از رفتن به خانه همه کامپیوترها خاموش شده باشند.
2. The water is off.
2. آب قطع شدهاست.
3
تخفیف (داشتن)
to have an amount off
مبلغ/درصدی تخفیف داشتن
All shirts have 10% off.
همه پیراهنها 10% تخفیف دارند.
4
(در) فاصله مکانی دور
(در) فاصله زمانی طولانی
1.The wedding is so far off, I'm not even thinking about it yet.
1. عروسی من آنقدر در فاصله زمانی طولانی است [در آینده دور است] که حتی دربارهاش فعلاً فکر هم نمیکنم.
2.You can see the city off in the distance.
2. شما میتوانید شهر را در فاصله مکانی دور، در دوردست ببینید.
to run/walk/go... off
[نشانه دور شدن]
I called him but he ran off.
من او را صدا زدم، اما او دوید و دور شد.
to be off in someplace
در جای دوری بودن
Sarah's off in India somewhere.
سارا به جای دوری در هندوستان رفتهاست.
to be far off
در فاصله زمانی دوری بودن
Summer's not far off now.
تابستان دیگر خیلی دور نیست.
5
لغوشده
کنسلشده
to be off
کنسل [لغو] شدن
Tell them the wedding's off.
به آنها بگو (که) عروسی لغو شدهاست.
[حرف اضافه]
off
/ɔːf/
6
در نزدیکی
مترادف و متضاد
near
off someplace
در نزدیکی جایی
1. an island off the coast of Spain
1. جزیرهای در نزدیکی ساحل اسپانیا
2. We live off Main Street.
2. ما در نزدیکی خیابان "مین" زندگی میکنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
of no consequence
of necessity
of little consequence
of course
of
off and on
off duty
off form
off one's hands
off one's noodle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان