[قید]

on-screen

/ˌɑːn ˈskriːn/
غیرقابل مقایسه

1 روی صفحه رایانه

  • 1.I prefer to edit text on-screen.
    1. من ترجیح می‌دهم روی صفحه رایانه متن را ویرایش کنم.

2 در فیلم/تلویزیون و...

  • 1.The show's stars are a couple both on-screen and in real life.
    1. ستاره‌های (آن) برنامه هم در فیلم هم در زندگی واقعی زوج هستند.
[صفت]

on-screen

/ˌɑːn ˈskriːn/
غیرقابل مقایسه

3 روی صفحه

on-screen messages
پیام‌های روی صفحه (کامپیوتر/موبایل و...)

4 تلویزیونی/سینمایی

on-screen courtroom drama
(سریال) درام دادگاهی تلویزیونی

5 در فیلم/تلویزیون و...

  • 1.Her on-screen husband was actually her husband in real life.
    1. شوهر او در فیلم درواقع شوهرش در زندگی واقعی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان