Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . یک بار
2 . زمانی (در گذشته)
3 . به محض اینکه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
once
/wʌns/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
یک بار
یک مرتبه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
یکبار
مترادف و متضاد
on one occasion
one time
many times
twice
1.I went sailing once, but I didn't like it.
1. من یک بار به قایقرانی رفتم، اما از آن خوشم نیامد.
once a day/week/month/year
یک بار در روز/هفته/ماه/سال
1. I go swimming once a week.
1. من یک بار در هفته (به) شنا میروم.
2. Once a year we all meet up.
2. یک بار در سال ما همه (با هم) ملاقات میکنیم.
3. We have lunch together once a month.
3. ما ماهی یک بار با هم نهار میخوریم.
2
زمانی (در گذشته)
روزگاری، یک وقتی
مترادف و متضاد
formerly
in the past
previously
now
1.Once we were rich but now we are poor.
1. زمانی ثروتمند بودیم، ولی الان فقیر هستیم.
2.This house was once a school.
2. این خانه زمانی یک مدرسه بود.
[حرف ربط]
once
/wʌns/
3
به محض اینکه
هر وقت
1.Once I find a place to live, I'll send you my address.
1. به محض اینکه مکانی [خانه ای] برای زندگی پیدا کنم، آدرسم را برایت می فرستم.
2.Remember that you won't be able to cancel the contract once you sign it.
2. یادت باشد به محض اینکه قرارداد را امضا کنی دیگر نمی توانی آن را لغو کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
on-the-spot
on-street
on-site
on-screen
on-ramp
once again
once and for all
once bitten, twice shy
once in a blue moon
once in a while
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان