[اسم]

orbit

/ˈɔːrbɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مدار گردش

معادل ها در دیکشنری فارسی: مدار گردش
  • 1.a space station in orbit round the moon
    1. یک ایستگاه فضایی در مداری حول ماه
  • 2.the earth’s orbit around the sun
    2. گردش زمین به دور خورشید
[فعل]

to orbit

/ˈɔːrbɪt/
فعل گذرا
[گذشته: orbited] [گذشته: orbited] [گذشته کامل: orbited]

2 دور زدن به دور چیزی گشتن، دایره‌وار حرکت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گشتن گردیدن
  • 1.The spacecraft is orbiting the moon.
    1. آن سفینه فضایی دارد ماه را دور می‌زند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان