[فعل]

to order around

/ˈɔrdər əˈraʊnd/
فعل گذرا
[گذشته: ordered around] [گذشته: ordered around] [گذشته کامل: ordered around]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 امرونهی کردن رئیس‌بازی درآوردن

disapproving
مترادف و متضاد order about
to order somebody around
کسی را امرونهی کردن
  • 1. It was obvious he was used to ordering people about.
    1. واضح بود که او عادت داشت به آدم‌ها امرونهی کند.
  • 2. Stop trying to order me about!
    2. این‌قدر سعی نکن من را امرونهی کنی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان