[فعل]

to orientate

/ˈɔːriənteɪt/
فعل گذرا
[گذشته: orientated] [گذشته: orientated] [گذشته کامل: orientated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (خود را) تطبیق دادن سازگار کردن، وفق دادن

مترادف و متضاد disorientate
  • 1.It takes new students a while to orientate themselves to college life.
    1. برای دانشجویان جدید مدتی زمان می‌برد تا خودشان را به زندگی دانشگاهی وفق دهند.

2 گرایش دادن سوق دادن

  • 1.Our students are orientated towards science subjects.
    1. دانش‌آموزان ما به‌سمت موضوعات علمی گرایش دارند.
  • 2.The organization is orientated towards research.
    2. (این) سازمان به‌سمت تحقیق [پژوهش] گرایش دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان