Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (خود را) تطبیق دادن
2 . گرایش دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to orientate
/ˈɔːriənteɪt/
فعل گذرا
[گذشته: orientated]
[گذشته: orientated]
[گذشته کامل: orientated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(خود را) تطبیق دادن
سازگار کردن، وفق دادن
مترادف و متضاد
disorientate
1.It takes new students a while to orientate themselves to college life.
1. برای دانشجویان جدید مدتی زمان میبرد تا خودشان را به زندگی دانشگاهی وفق دهند.
2
گرایش دادن
سوق دادن
1.Our students are orientated towards science subjects.
1. دانشآموزان ما بهسمت موضوعات علمی گرایش دارند.
2.The organization is orientated towards research.
2. (این) سازمان بهسمت تحقیق [پژوهش] گرایش دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
orientalist
orientalism
oriental
orient
orgy
orientation
orienteering
orifice
origami
origin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان