[فعل]

to orient

/ˈɔriənt/
فعل گذرا و ناگذر
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (به جهت معینی) راهنمایی کردن

2 جهت‌یابی کردن مکان‌یابی کردن

to orient oneself
مکان‌یابی کردن
  • The mountaineers found it hard to orient themselves in the fog.
    برای کوهنوردها مکان‌یابی کردن در مه دشوار است.

3 میزان کردن قرار دادن

4 تطبیق دادن سازگار کردن

to orient oneself to something
خود را با چیزی تطبیق دادن
  • It takes new students a while to orientate themselves to college life.
    برای دانشجوهای جدید مدتی طول می‌کشد تا خود را به زندگی دانشگاهی تطبیق دهند.

5 (بر چیزی) متمرکز کردن (به سویی) متوجه کردن، (به جهتی بخصوص) معطوف کردن

[اسم]

Orient

/ˈɔriənt/
غیرقابل شمارش

6 مشرق‌زمین خاورزمین، خاور، شرق

معادل ها در دیکشنری فارسی: شرق مشرق‌زمین
مترادف و متضاد east
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان