[فعل]

to overbalance

/ˌoʊvərˈbæləns/
فعل ناگذر
[گذشته: overbalanced] [گذشته: overbalanced] [گذشته کامل: overbalanced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعادل خود را از دست دادن

  • 1.He overbalanced and fell into the water.
    1. او تعادلش را از دست داد و در آب افتاد.

2 سنگین‌تر بودن بیشتر بودن

مترادف و متضاد outweigh
  • 1.The benefits of the scheme overbalance the disadvantages.
    1. مزایای (آن) برنامه از معایبش بیشتر است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان