[فعل]

to overlap

/ˌoʊvərˈlæp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: overlapped] [گذشته: overlapped] [گذشته کامل: overlapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روی هم قرار گرفتن روی هم سوار شدن

  • 1.A fish’s scales overlap each other.
    1. فلس‌های ماهی روی همدیگر قرار می‌گیرند.

2 (با یکدیگر) هم‌پوشانی داشتن مشترک بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: هم‌پوشی داشتن
  • 1.One of the two assistants will likely get fired, since most of their duties in the office overlap.
    1. یکی از آن دو دستیار احتمالاً اخراج می‌شود، چون بیشتر وظایف آن‌ها در اداره، (با یکدیگر) هم‌پوشانی دارد.
[اسم]

overlap

/ˌoʊvərˈlæp/
قابل شمارش

3 هم‌پوشی هم‌پوشانی

معادل ها در دیکشنری فارسی: هم‌پوشی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان