[فعل]

to overlook

/ˈoʊvərˌlʊk/
فعل گذرا
[گذشته: overlooked] [گذشته: overlooked] [گذشته کامل: overlooked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ندیدن نادیده گرفتن

مترادف و متضاد miss
  • 1.He seems to have overlooked one important fact.
    1. ظاهراً او یک حقیقت مهم را نادیده گرفته‌است.
  • 2.In my hurry to finish the exam I had overlooked part of one of the questions.
    2. به‌خاطر عجله‌ام برای تمام کردن امتحان، بخشی از یکی از سؤالات را ندیدم.

2 چشم‌انداز داشتن منظره داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشرف بودن
  • 1.Our hotel room overlooked the harbor.
    1. هتل ما چشم‌اندازی به خلیج دارد.

3 چشم‌پوشی کردن

مترادف و متضاد turn a blind eye
  • 1.He’s so friendly people are prepared to overlook his faults.
    1. او آنقدر رفتاری دوستانه دارد که آدم‌ها حاضرند از ایراداتش چشم‌پوشی کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان