[فعل]

to overload

/ˌoʊvərˈloʊd/
فعل گذرا
[گذشته: overloaded] [گذشته: overloaded] [گذشته کامل: overloaded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زیاد پر کردن زیاد بار زدن

  • 1.Don’t overload the washer or it won’t work properly.
    1. ماشین ظرفشویی را زیاد پر نکن، این‌طوری خوب کار نخواهد کرد.

2 بیش از حد بارگذاری کردن (کامپیوتر)

  • 1.The lights went out because the system was overloaded.
    1. برق رفت، چون سیستم (کامپیوتر) بیش از حد بارگذاری شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان