[فعل]

to overturn

/ˌoʊvərˈtɜːrn/
فعل گذرا
[گذشته: overturned] [گذشته: overturned] [گذشته کامل: overturned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باطل کردن از بین بردن، لغو کردن

  • 1.His sentence was overturned by the appeal court.
    1. حکم او توسط دادگاه تجدیدنظر باطل اعلام شد.
to overturn a verdict
باطل کردن یک حکم

2 واژگون شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چپه شدن سرنگون شدن سرنگون کردن
  • 1.The car skidded and overturned.
    1. ماشین لیز خورد و واژگون شد.

3 واژگون کردن

  • 1.He stood up quickly, overturning his chair.
    1. او سریع ایستاد و صندلی‌اش را واژگون کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان