[قید]

overtime

/ˈoʊ.vərˌtɑɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اضافه‌کاری

  • 1.We are working overtime to get the job done on time.
    1. ما داریم اضافه کار می‌کنیم تا کار را سر وقت تمام کنیم.
[اسم]

overtime

/ˈoʊ.vərˌtɑɪm/
غیرقابل شمارش

2 وقت اضافه (ورزش)

معادل ها در دیکشنری فارسی: وقت اضافه
  • 1.The game went into overtime.
    1. بازی به وقت اضافه کشید [رفت].

3 اضافه‌کار

معادل ها در دیکشنری فارسی: اضافه‌کاری
  • 1.I have done a lot of overtime this week.
    1. من این هفته خیلی اضافه‌کار کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان