Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اضافهکاری
2 . وقت اضافه (ورزش)
3 . اضافهکار
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
overtime
/ˈoʊ.vərˌtɑɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اضافهکاری
1.We are working overtime to get the job done on time.
1. ما داریم اضافه کار میکنیم تا کار را سر وقت تمام کنیم.
[اسم]
overtime
/ˈoʊ.vərˌtɑɪm/
غیرقابل شمارش
2
وقت اضافه (ورزش)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وقت اضافه
1.The game went into overtime.
1. بازی به وقت اضافه کشید [رفت].
3
اضافهکار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اضافهکاری
1.I have done a lot of overtime this week.
1. من این هفته خیلی اضافهکار کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
overstuffed chair
overstate
oversleep
overskirt
oversized
overtire
overweight
overwhelming
overwhelmingly
overwrought
کلمات نزدیک
overthrow
overtaking
overtake
overt
overstep
overtired
overtly
overtone
overture
overturn
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان