[فعل]

to owe

/oʊ/
فعل گذرا
[گذشته: owed] [گذشته: owed] [گذشته کامل: owed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدهکار بودن مدیون بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بدهکار بودن مدیون بودن
مترادف و متضاد be in debt be indebted settle up
to owe somebody something
به کسی چیزی بدهکار بودن
  • 1. I owe you an apology.
    1. من یک عذر خواهی به شما بدهکار هستم.
  • 2. She still owes her father £3 000.
    2. او هنوز 3000 پوند به پدرش بدهکار است.
to owe somebody for something
برای چیزی به کسی بدهکار بودن
  • How much do I owe you for the groceries?
    چقدر بابت خرید خواروبار به شما بدهکارم؟
to owe something to somebody
چیزی به کسی بدهکار بودن
  • The country owes billions of dollars to foreign creditors.
    کشور میلیاردها دلار به سرمایه گذاران خارجی بدهکار است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان