Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خود
2 . داشتن
3 . شکست دادن
4 . اعتراف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
own
/oʊn/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خود
مال خود، برای خود
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خویش
مترادف و متضاد
individual
personal
private
common
shared
one's own
مال/برای/-ِ خود
1. "Is that your mom's car?" "No, it's my own."
1. «آیا آن اتومبیل مادرت است؟» «نه، مال خودم است.»
2. All of the students have their own dictionaries.
2. تمام دانشآموزان واژهنامه خود را دارند.
3. He has to cook his own meals.
3. او باید وعدههایی غذاییاش را خودش درست کند.
4. I saw it with my own eyes.
4. آن را با چشمهای خودم دیدم.
5. It was her own idea.
5. آن ایده مال خودش بود.
6. She has her own apartment.
6. او برای خودش آپارتمان دارد.
7. She makes all her own clothes.
7. او تمام لباسهایش را خودش درست میکند.
of one's own
... خود
Our children are grown up and have children of their own.
بچههای ما بزرگ شدهاند و بچههای خودشان را دارند.
one's very own
مال خود خود
I have my very own room at last.
بالاخره اتاقی مال خود خودم دارم.
on one's own terms
با شرایط خود
He wants to come into the business on his own terms.
او میخواهد با شرایط خودش وارد این کسبوکار شود.
توضیحاتی در رابطه با own
صفت own در این مفهوم، همیشه بعد از یک صفت ملکی میآید.
[فعل]
to own
/oʊn/
فعل گذرا
[گذشته: owned]
[گذشته: owned]
[گذشته کامل: owned]
صرف فعل
2
داشتن
صاحب بودن، مالک بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داشتن
صاحب بودن
مالک بودن
مترادف و متضاد
be the owner of
possess
to own something/somebody
صاحب [مالک] چیزی/کسی بودن
1. Does anyone own this coat? It was left in a classroom.
1. آیا کسی صاحب این پالتو است؟ در یک کلاس جا مانده بود.
2. Don't tell me what to do—you don't own me!
2. به من نگو چهکار کنم؛ تو صاحب من نیستی!
3. I don't own anything of any value.
3. من صاحب هیچچیز باارزشی نیستم.
4. Most of the apartments are privately owned.
4. بیشتر آپارتمانها مالک خصوصی دارند.
5. We own our house.
5. ما صاحب [مالک] خانهمان هستیم.
6. You need to get permission from the farmer who owns the land.
6. شما باید از کشاورزی که صاحب آن زمین است، اجازه بگیرید.
3
شکست دادن
مسلط بودن
مترادف و متضاد
defeat
dominate
to own something/somebody
چیزی/کسی را شکست دادن [به چیزی/کسی مسلط بودن]
1. I will own my enemies.
1. دشمنانم را شکست خواهم داد.
2. Our team totally owned them!
2. تیم ما کاملاً آنها را شکست داد!
3. She owned the stage, performing a medley of hit songs.
3. او وقتی داشت تلفیقی از بهترین آهنگهایش را اجرا میکرد، به صحنه مسلط بود.
4. Yeah right, she totally owned you, man!
4. آره جان خودت، او کاملاً به تو مسلط بود، مرد!
4
اعتراف کردن
اقرار کردن
مترادف و متضاد
acknowledge
admit
to own to something/to doing something
به چیزی/به انجام کاری اعتراف [اقرار] کردن
He owned to a feeling of guilt.
او به (داشتن) احساس گناه اعتراف کرد.
to own (that)
اقرار کردن (که) ...
She owned (that) she had been present.
او اقرار کرد (که) حاضر بود.
[عبارات مرتبط]
on one's own
1. بهتنهایی
تصاویر
کلمات نزدیک
owlet
owl
owing to
owens
owe
own company
own flesh and blood
own goal
own up
owner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان