[فعل]

to pacify

/ˈpæsəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: pacified] [گذشته: pacified] [گذشته کامل: pacified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آرام کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آرام کردن ساکت کردن
مترادف و متضاد assuage calm placate tranquillize enrage provoke
  • 1.This toy should pacify that screaming baby.
    1. این اسباب‌بازی آن نوزادِ در حال جیغ زدن را آرام خواهد کرد.
  • 2.We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line.
    2. ما سعی کردیم زنی را که از صبر کردن طولانی در صف عصبانی بود، آرام کنیم.

2 صلح برقرار کردن فرونشاندن جنگ

a turbulent period before the country was pacified
یک دوره پرتلاطم قبل از برقرار شدن صلح در کشور
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان