[اسم]

painting

/ˈpeɪnt.ɪŋ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقاشی (تصویر) نقاشی (اشاره به رنگ کردن در و دیوار و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تابلو نگار
مترادف و متضاد image oil painting picture portrayal
  • 1.I took a painting and drawing class.
    1. من یک کلاس نقاشی و طراحی برداشتم.
  • 2.The walls are covered with oil paintings.
    2. دیوارها پر از نقاشی‌های رنگ روغن است.
a painting by Caravaggio
یک نقاشی از "کاراواجیو"
House painting
نقاشی خانه

2 نقاشی (هنر)

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقاشی
  • 1.I cannot live without painting.
    1. من بدون نقاشی نمی‌توانم زندگی کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان