2.
They learn about the different parts of the body.
2.
آنها درباره قسمتهای مختلف بدن یاد میگیرند.
3.
Which part of London do you live in?
3.
در کدام بخش از لندن زندگی میکنی؟
کاربرد اسم part به معنای بخش و قسمت
اسم part در مفهوم "بخش" و "قسمت". این اسم بهطور کلی به معنای بخش و یا قسمتی از یک چیز یا انسان است که در ترکیب با دیگر بخشها یک کل را میسازد.
- این اسم در این مفهوم به اعضای بدن انسان، حیوان و به قسمتهای یک گیاه اشاره دارد. این اسم به ناحیه بخصوصی از بدن یا تنه اشاره دارد. مثال:
".They learn about the different parts of the body" (آنها درباره قسمتهای مختلف بدن یاد میگیرند.)
- اسم part در این مفهوم به یک ناحیه یا منطقه بخصوصی از جهان، یک کشور و یا شهر اشاره دارد. مثال:
"the northern part of the country" (قسمت [بخش] شمالی کشور)
"?Which part of London do you live in" (در کدام بخش از لندن زندگی میکنی؟)
اسم hair در مفهوم "فرق (سر)" به خطی روی سر انسان گفته میشود که مو از آن خط توسط شانه به دو بخش تقسیم میشود. این اسم در انگلیسی امریکایی بهکار میرود. مثال:
"the part in her hair" (فرق موهایش)
اسم part در مفهوم "نقش" اشاره دارد به نقشی که یک بازیگر در یک فیلم یا نمایش، در قالب آن فرو رفته و به اجرای آن میپردازد. مثال:
".She was very good in the part" (او خیلی نقشش را خوب بازی کرد.)
"?Have you learned your part yet"
نکته: این اسم در مفهوم "نقش" میتواند به عمل و رفتار دروغین یک فرد برای فریب دادن فردی دیگر نیز اشاره داشته باشد. مثال:
"!He's always playing a part" (او همیشه دارد نقش بازی میکند!)
مترادف و متضاد
component
constituent
portion
entirety
whole
aircraft/original/spare parts
قطعات هواپیما/اصلی/یدکی
کاربرد اسم part به معنای قطعه
اسم part در مفهوم "قطعه" به معنای یک بخش از قسمتهای مختلف یک دستگاه، ماشین و یا یک سازه است. مثال:
"aircraft parts" (قطعات هواپیما)
"spare parts" (قطعات یدکی)
فعل part در مفهوم "فرق باز کردن" بهمعنای شانه کردن موها از فرق سر (وسط سر) به دو طرف است؛ بهصورتی که خطی، موها را به دو بخش تقسیم کند. مثال:
".He parts his hair in the middle" (او از وسط موهایش فرق باز میکند.)
فعل part در مفهوم "جدا شدن" و "ترک کردن". بهطور کلی بهمعنای جدا شدن فردی یا چیزی از فرد یا چیز دیگر است.
- جدا شدن دو فرد. مثال:
".He has recently parted from his wife" (او اخیراً از زنش جدا شدهاست.)
".We parted at the airport" (ما در فرودگاه از هم جدا شدیم.)
- جدا شدن دو چیز در مفهوم از هم دور شدن یا باز شدن. مثال:
".The elevator doors parted" (درهای آسانسور جدا شدند. [باز شدند] )