[اسم]

peace

/piːs/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صلح

معادل ها در دیکشنری فارسی: آرامش آسودگی صلح
مترادف و متضاد law and order peacefulness conflict
  • 1.There'll be no peace until she gets what she wants.
    1. هیچ صلحی در کار نخواهد بود تا زمانی که او چیزی را که می‌خواهد به‌دست آورد.
at peace with
در صلح بودن با
  • The country is at peace with its neighbors for the first time in years.
    کشور برای اولین بار طی سال‌ها با همسایگان خود در صلح است.
to make peace with
صلح کردن با
  • By the end of the century, France had made peace with Britain.
    در پایان قرن، فرانسه با بریتانیا صلح کرده بود.
peace talks/negotiations
مذاکرات صلح
  • A fourth round of peace talks will begin on Monday.
    چهارمین دور مذاکرات صلح روز دوشنبه آغاز خواهد شد.
to maintain/restore/bring peace
حفظ کردن/بازگرداندن/آوردن صلح
  • 1. The emperor’s brother was able to restore peace in the troubled areas.
    1. برادر امپراطور توانست صلح را به مناطق پرتنش بازگرداند.
  • 2. They’re trying to maintain peace.
    2. آنها سعی دارند صلح را حفظ کنند.

2 آرامش آسودگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آرامی
مترادف و متضاد calm calmness equanimity serenity tranquillity agitation distress irritation
  • 1.You'll need peace and quiet to study.
    1. برای درس خواندن به آرامش و سکوت نیاز داری.
in peace
در آرامش
  • Go away and let us to finish our dinner in peace.
    برو پی کارت و بگذار شاممان را در آرامش تمام کنیم [بخوریم].
to be at peace
در آرامش بودن/آرامش داشتن
  • He says he's at peace when he's walking in the mountains.
    او می‌گوید وقتی که در کوهستان راه می‌رود، آرامش دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان