[فعل]

to percolate

/ˈpɜːrkəleɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: percolated] [گذشته: percolated] [گذشته کامل: percolated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در قهوه‌جوش (قهوه) دم کردن

  • 1.It will have to be instant coffee—there's no time to percolate any.
    1. باید قهوه فوری بخوریم؛ وقت نیست در قهوه‌جوش قهوه دم کنیم.

2 تراویدن تراوش کردن

  • 1.Water had percolated down through the rocks.
    1. آب از میان صخره‌ها به سمت پایین تراوش کرد.

3 پخش شدن گسترش یافتن

  • 1.These ideas slowly percolated.
    1. این ایده‌ها به‌آهستگی پخش شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان