Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فیزیولوژی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
physiology
/ˌfɪziˈɑːlədʒi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فیزیولوژی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فیزیولوژی
1.His work in physiology helped him understand how the human body works.
1. کار او در فیزیولوژی به او در درک چگونگی حرکت بدن انسان کمک کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
physiologist
physiological
physiognomy
physio
physics
physiotherapist
physiotherapy
physique
pi
pia mater
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان