[فعل]

to piece together

/pis təˈgɛðər/
فعل گذرا
[گذشته: pieced together] [گذشته: pieced together] [گذشته کامل: pieced together]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازسازی کردن (به‌معنای مجازی) سردرآوردن

  • 1.The detective painstakingly collected clues to piece together what happened that tragic night.
    1. آن کارآگاه، به‌دشواری سرنخ‌هایی جمع کرد تا اتفاقی که در آن شب غم‌انگیز افتاد را بازسازی کند.

2 (دوباره) به هم وصل کردن سر هم کردن

  • 1.It took years for the archaeologist to piece together the fragments of the shattered vase.
    1. سال‌ها طول کشید تا آن باستان‌شناس بتواند قطعات آن گلدان شکسته را دوباره به هم وصل کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان