Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بازسازی کردن (بهمعنای مجازی)
2 . (دوباره) به هم وصل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to piece together
/pis təˈgɛðər/
فعل گذرا
[گذشته: pieced together]
[گذشته: pieced together]
[گذشته کامل: pieced together]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بازسازی کردن (بهمعنای مجازی)
سردرآوردن
1.The detective painstakingly collected clues to piece together what happened that tragic night.
1. آن کارآگاه، بهدشواری سرنخهایی جمع کرد تا اتفاقی که در آن شب غمانگیز افتاد را بازسازی کند.
2
(دوباره) به هم وصل کردن
سر هم کردن
1.It took years for the archaeologist to piece together the fragments of the shattered vase.
1. سالها طول کشید تا آن باستانشناس بتواند قطعات آن گلدان شکسته را دوباره به هم وصل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
piece of writing
piece of work
piece of tail
piece of paper
piece of nothing
piece-dye
piecemeal
piecework
piecrust table
pied
کلمات نزدیک
piece of the action
piece of evidence
piece of data
piece of cake
piece
piecemeal
pieces
piecework
pied-à-terre
pier
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان