Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . قفسه های مخصوص نامه ها
2 . طبقهبندی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
pigeonhole
/ˈpɪdʒɪnhoʊl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قفسه های مخصوص نامه ها
جعبه مخصوص نامه ها
[فعل]
to pigeonhole
/ˈpɪdʒɪnhoʊl/
فعل گذرا
[گذشته: pigeonholed]
[گذشته: pigeonholed]
[گذشته کامل: pigeonholed]
صرف فعل
2
طبقهبندی کردن
ردهبندی کردن، دستهبندی کردن
informal
مترادف و متضاد
categorize
1.Don't pigeonhole me. There are a lot of other things I can do besides just answer phones.
1. من را ردهبندی نکن. به غیر جواب دادن تلفن، کارهای زیاد دیگری هم میتوانم انجام بدهم.
توضیحاتی در رابطه با pigeonhole
pigeonhole در مفهوم فعل به معنای چیزی یا کسی را در گروه خاصی قرار دادن است؛ یعنی آن را طبقهبندی کردن یا ردهبندی کردن.
تصاویر
کلمات نزدیک
pigeon-toed
pigeon keeping
pigeon keeper
pigeon fancying
pigeon fancier
piggy bank
piggy in the middle
piggyback
piggybank
pigheaded
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان