[فعل]

to pile up

/paɪl ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: piled up] [گذشته: piled up] [گذشته کامل: piled up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انباشته شدن روی هم انبار شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: توده کردن خرمن کردن نشستن
مترادف و متضاد accumulate
  • 1.My work's really starting to pile up.
    1. کار من واقعاً دارد روی هم انبار می‌شود.
  • 2.The requests piled up while she was away.
    2. وقتی او نبود درخواست‌ها روی هم انباشته شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان