[اسم]

pinky

/ˈpɪŋki/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انگشت کوچک

معادل ها در دیکشنری فارسی: انگشت کوچک
informal
مترادف و متضاد little finger
  • 1.He always wears a ring on his pinky.
    1. او همیشه در انگشت کوچکش انگشتر می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان