[فعل]

to pinpoint

/ˈpɪnˌpɔɪnt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: pinpointed] [گذشته: pinpointed] [گذشته کامل: pinpointed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با دقت مشخص کردن با دقت معین کردن، با دقت اشاره کردن، خاطر نشان کردن

  • 1.He pinpointed that we need a new a system.
    1. او خاطر نشان کرد که ما به یک سیستم جدید نیاز داریم.
  • 2.pinpoint the cause of the trouble.
    2. با دقت علت آن مشکل را مشخص کن.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان