Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شیب
2 . نواک
3 . زمین (فوتبال، بیسبال، کریکت و ...)
4 . پرتاب (بیسبال)
5 . پرتاب کردن
6 . (چادر یا کمپ) زدن
7 . توپ را قوسدار زدن (گلف)
8 . بالا و پایین رفتن (در آب یا هوا)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
pitch
/pɪʧ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شیب
ضریب زاویه
1.The pitch of the roof is 45 degrees.
1. شیب سقف 45 درجه است.
steep pitch
شیب تند
This roof has a very steep pitch.
این سقف شیب بسیار تندی دارد.
2
نواک
زیر و بمی، ارتفاع صوت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتفاع
1.A basic sense of rhythm and pitch is essential in a music teacher.
1. درک اولیه از ریتم و نواک برای یک معلم موسیقی ضروری است.
perfect pitch
ارتفاع صوت عالی
She’s got perfect pitch.
او ارتفاع صوت عالی دارد.
high/low pitch
ارتفاع صوت بالا/پایین
Ultrasonic waves are at a higher pitch than the human ear can hear.
امواج فراصوت ارتفاع صوت بالاتری نسبت به آنچه گوش انسان میتواند بشنود دارد.
3
زمین (فوتبال، بیسبال، کریکت و ...)
a football/cricket/rugby pitch
زمین فوتبال/کریکت/راگبی
the world-famous Wembley football pitch
زمین فوتبال دارای شهرت جهانی "ومبلی"
on the pitch
در زمین (بازی) بودن
1. He ran the length of the cricket pitch and scored.
1. او عرض زمین کریکت را دوید و امتیاز گرفت.
2. Jack was on the pitch for his school in the Senior Cup Final.
2. "جیک" برای مدرسهاش در فینال مسابقات "سینیور کاپ" در زمین مسابقه بازی کرد.
4
پرتاب (بیسبال)
1.His first pitch was high and wide.
1. پرتاب اول او بلند و با فاصله بود.
2.His pitch was perfect.
2. پرتاب او بینقص بود.
[فعل]
to pitch
/pɪʧ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: pitched]
[گذشته: pitched]
[گذشته کامل: pitched]
صرف فعل
5
پرتاب کردن
to pitch somebody/something + adv./prep.
کسی/چیزی را (به سمتی و...) پرتاب کردن
The explosion pitched her violently into the air.
انفجار او را به شدت به هوا پرتاب کرد.
6
(چادر یا کمپ) زدن
برپا کردن (کمپ یا چادر)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چادر زدن
to pitch a tent/camp
چادر/اردو برپا کردن
1. We can pitch a tent and tell ghost stories.
1. میتوانیم چادر برپا کنیم و داستانهای ارواح بگوییم.
2. We pitched our tent under a big tree.
2. ما چادرمان را زیر یک درخت بزرگ برپا کردیم.
7
توپ را قوسدار زدن (گلف)
1.the ball pitched, began to spin, and rolled towards the hole.
1. توپ به صورت قوسدار زده شد، شروع به چرخش کرد و به سمت سوراخ قل خورد.
8
بالا و پایین رفتن (در آب یا هوا)
تکان خوردن
1.The boat pitched violently in a heavy swell.
1. کشتی بهشدت در موج شدید، بالا و پایین رفت.
2.The sea was rough and the ship pitched and rolled all night.
2. دریا طوفانی بود و کشتی تمام شب در آب بالا و پایین میشد و تکان میخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
pita
pit viper
pit
piston
pistol
pitch and putt
pitch-black
pitched battle
pitcher
pitchfork
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان